سكوت خدا

بانوي باران

سكوت خدا

شايد غزلي بگويم ...

شايد غزلي بگويم در اين كوچه هاي تنگ دنيا

شايد از درد دلي بگويم با خداي اين دو دنيا

شايد روزگاري من هم سكوت خدا را بشنوم

شايد روزگاري من هم به آن آيين بگروم

شايد امشب شايد امروز و شايدم فردا نمي دانم

اما غزلي مي گويم...

غزلي مي گويم كه در آن وسعت ثانيه ها پيداست

غزلي مي گويم كه در آن ارزش ارزش انسانها به وفاست

كه در آن هيچ كس تنها نيست همه چيز زيباست

در شعرم باران را به تصوير مي كشم باد را به مهماني مي خوانم

و خدا را پادشاه قصرم مي سازم

خاطره ها را در گوشه اي از تصوير مي كشم

شايد آبي باشند نمي دانمولي اكنون شعر من خيس شده است

از باران خاطرات...

و بوي كاه گل مي آيد از كلماتم بوي ده روستا و خدا

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 8 دی 1392برچسب:, ] [ 8:30 ] [ بانوي كوچك ] [ ]
مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه