دلخوري لاك پشت از خدا...

بانوي باران

دلخوري لاك پشت از خدا...

پشتش سنگين بود و جاده هاي دنيا طولاني،

مي دانست كه هميشه جز اندكي از بسيار را نخواهد رفت.

ناراضي و نگران بود.پرنده اي در آسمان پر زد،سبك.

و سنگ پشت رو به خدا كرد و گفت:اين عدل نيســـت.

كاش پشتم را اين همه سنگين نمي كردي.من هيچگاه نمي رسم.هيچ گاه .

و در لاك سنگي خود خزيد،به نيت نا اميدي.

خدا سنگ پشت را از روي زمين بلند كرد. زمين را نشانش داد .

كره اي كوچك بود.و گفت:نگاه كن ابتدا و انتها ندارد.

هيچ كس نمي رسد .چون رسيدني در كار نيست .فقط رفتن است.

حتي اگر اندكي.هر بار كه مي روي ،رسيده اي. و باور كن آنچه بر دوش توست،

تنها لاكي سنگين نيست.

تو پاره اي از هستي را بر دوش مي كشي.

خدا سنگ پشت را بر زمين گذاشت .ديگر نه بارش چندان سنگين بود

و نه راه ها چندان دور.

سنگ پشت به راه افتاد و گفت: رفتن حتي اگر اندكي...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 29 بهمن 1392برچسب:, ] [ 9:45 ] [ بانوي كوچك ] [ ]
مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه